كمي از عشق را به آسمان آويختم
وقتي كه ميرسم
پيشتر تو رسيده اي
با گيلاس خنده هايت موقرانه
با شيار صورتت مهربانانه
با تمام دلتنگيهايت غمگينانه
با تمام شكسته هايت
دوستم ميداري
دوستت ميدارم..
ربط ميدهي مرا
تا به انتها به نفسهايت
تا كه در برت جان گيرم
تا كه در ميان حلقه دستهايم
فشرده شوي
تا كه مرا دفن كني
لابلاي لبهايت گرم گرم
ميل اين روزهاي آسمان باران دارد در سراشيب ابر
تا كه نماسد به روزگار قصه تلخ
آرام آرام بر كش بر من
تمام گرم بازواني را
كه رو به تاريكي مردمان
نهراسيد و ايستاد
از فرط سخت نداشته ها
اينجا سنگ هم بند نميشود
كمي از عشق را به آسمان آويختم
تا كه بر لوح خيالت سپيدي نقش زند
تا به جايي كه تويي
من روبه راه توام
لرزان از زير اين برودت سرما
تا به نهايت ايستادگي هر جدايي
خود را به عشق تو ميرسانم اين روزها
تو در گستردگي اين همه حادثه ايستاده اي
كمي بيشتر بمان
كنار قدمهاي تو
جاي من خاليست